در دنیایی زندگی میکنیم که رسیدن از آن کسانی است که نمیدوند و دویدن از آن کسانی است که نمیرسند!!!!

بگذار آنچه از دست رفتنی است از دست برود،من آنچه را برگزیده ام که به رنگ التماس نیالوده باشد.

یک روز صبح زود چشمهایم را باز می کنم فرشته ای بالها یش را به صورتم می زند و می گوید:

این آخرین است که خورشید را می بینی .

می توانی تا غروب کنار پنجره بایستی و با آسمان و پرنده هایش حرف بزنی.

می توانی مشقهای کودکی ات را تمام کنی.

می توانی آخرین سطر نامه ات را بنویسی

می توانی زانو به زانوی خدا بنشینی و گناهان ریز و درشت و تکراری را بشماری و یک دل سیر گریه کنی.

وقتی فرشته به سوی بینهایت پر می کشد یادم می افتد هنوز کار های زیادی هست که انجام

بدهم. باید صندلی خالی ام را کنار گلدانهای شمعدانی بگذارم

با ابرهای دلتنگ راه بروم .ارام و بی صدا با آرزوهایم خداحافظی کنم.


باید دلها ئی را که شکستم از نو بسازم و سرانجام خدارا سپاس گویم.

فرشته خیلی دور می شود ولی من با همه ی وجود فریاد می زنم :

ای فرشته مهربان ...از خداوند بزرگ بخواه فرصتی دیگر به من بدهد.

فرصتی برای دوست داشتن

یک روز کافی نیست.

باور کن هنوز به خیلی ها نگفتم که دوستشان دارم
به من مهلت بده...................

لپ تاپم رو بردم نمايندگيش، مي گم ضربه خورده کار نمي کنه، يارو ميگه ضربه فيزيکي؟!!
پـَـــ نــه پـَـــ ، يکم بي محلي کردم، ضربه روحـــي خورده
-----------------------------------------------
دوستم ميپرسه تو هم مثل من به طبيعت و دريا و گل و چيزاي رمانتيک علاقه داري؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ من فقط به زباله دوني و آشغال و توالت عمومي و چيزاي چندش آور علاقه دارم
-----------------------------------------------
سر صبح جمعه از سروصداي زياد از خواب بلند شدم ،رفتم آشپزخونه مي بينم بابام هي داره دره يخچالو باز مي کنه باز مي بنده،
بهش مي گم چي شده سر صبح خراب شده ؟
گفت : پــ نه پــ دارم مي بندم باز مي کنم بلکه رفرش بشه يه چيزي پيدا کنيم بخوريم
-----------------------------------------------
نشستيم همه داريم فيلم مي بينيم، به رفيقم مي گم يکم تلويزيونو بچرخون ؛
ميگه سمت شما؟
پــــَ نــــَ پـــــَ بچرخون سمت قبله، باشد که مقبول درگاه احديت قرار بگيره…
-----------------------------------------------
دارم کمرمو با نبش ديوار مي خارونم خواهرم ميگه کمرت مي خاره؟
ميگم پــــ نه پــــ دارم علامت گذاري مي کنم واسه خرس ها راهو گم نکنن
-----------------------------------------------
دارم چايي مي خورم داغ بود سوختم. بابام مي پرسه سوختي؟
مي گم پــــ نه پــــ رفتم مرحله بعد
-----------------------------------------------
سر جلسه امتحان مي گم استاد چقدر وقت داريم؟
مي گه تا آخر امتحان؟
پَـــ نَه پـَـــ تا ظهور امام زمان
-----------------------------------------------
به همکارم مي گم همين الان يه فيلم باحال دانلود کردم، مي گه از تو اينترنت؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ از تو کانال کولر، اتفاقاً پهناي باندشم زياده، قطعي هم نداره
-----------------------------------------------
مامان و بابام موقع جابه جا کردن مبل يکدفعه ولش کردند رو پام اشکم در اومده، تازه مي پرسن دردت اومد؟
پــــ نه پــــ از اينکه مي بينم رابطه شما دوتا انقدر خوبه و با هم همکاري مي کنيد، دارم اشک شوق مي ريزم
-----------------------------------------------
رفتم ساعت سازي به يارو مي گم ساعتم کار نمي کنه، ميپرسه يعني درستش کنم؟
پــــــ نه پـــــــ باهاش صحبت کن سر عقل بياد بره سر کار
-----------------------------------------------
تو فرودگاه دارم با رفيقم حرف ميزنم يارو داره رد ميشه ميپرسه: شما ايراني هستين؟
مي گم: پـَـــ نــه پـَـَــــ ما چيني هستيم فقط روي ما فارسي ساز نصب کردن
-----------------------------------------------
دارم مي رم تو دانشگاه يارو دم در جلومو گرفته مي گه آقا شما دانشجوي همين دانشگاهيد؟
ميگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ دانشجوي دانشگاه آکسفوردم، درس تفسير قرآن رو اينجا واحد ميهمان گرفتم
-----------------------------------------------
رفتم دکتر از منشيه مي پرسم دکتر هست؟ ميگه بله مي خواييد بريد پيششون؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ اومدم ببينم اگه اين وقت شب هنوز تو مطبند، تلاش شبانه روزيشون رو سرمشق زندگيم قرار بدم و برم

 

یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او
 پُر ز لیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای
 وندر این بازی شکستم داده ای

نیشتر عشقش به جانم می زنی
 دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق،دل خونم نکن
 من که مجنونم تو مجنونم نکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو... من نیستم

گفت ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم

سالها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یکجا باختم

کردمت آواره صحرا نشد
گفتم عا قل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سر می زنی
 در حریم خانه ام در می زنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بی قرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم

 

بایدفراموشت کنم...

بایدفراموشت کنم.چندیست تمرین میکنم.

من میتوانم! میشود! ارام تلقین میکنم.

حالم.نه. اصلا خوب نیست....تابعد بهترمیشود.

فکری برای این دل ارامو غمگین میکنم.

من میپذیرم رفته ای و برنمیگردی همین

خودرابرای درک این.صدبارتحسین میکنم.

کم کم ز یادم میروی. این روزگارو رسم اوست

این جمله را با تلخی اش صدبار تضمین میکنم....

بچه که بودیم

 

بچه که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم

اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم

کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود

کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش را از نگاهش می توان خواند

کاش برای حرف زدن نیازی به صحبت کردن نداشتیم

کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود

کاش قلبها در چهره بود

اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم

دنیا را ببین...

ادامه نوشته

خسته شدم... !

 

درد ، مرا انتخـــــاب کرد...

           من ، تو را...

                     تو رفتـــــــــن را...

                      آسوده برو...!دلواپس نباش...

         من و درد و یادت تـــــا ابد با هم هستیم...

مهم نیست ....!

مهم نیست که زیر این آسمان چه چیزهایی را از دست داده ام. مهم این است که ارزش داشته اند خاطراتم شوند و همیشه زنده بمانند. خاطراتی که زمانی زیر همین آسمان راه می رفتند و همین هوا را نفس می کشیدند و روی همین سنگفرش ها قدم می نهادند

میخواهم برگردم ............

 

می خواهم برگردم به روزهای کودکی ... آن زمان ها که :

پدر تنها قهرمان بود .

عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد ...

بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود ...

بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خوبم بودند !

تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند.

تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود و معنای خداحافـظ، تا فردا بود...

 این روزها به جای" شرافت" از انسان ها  فقط" شر" و " آفت" می بینی...

 راســــــتی،دروغ گـــــفتن را نیــــــــز، خـــــــــوب یاد گـــرفتــه ام...!"حــــال مـــن خـــــــوب اســت" ... خــــــوبِ خـــــــوب  ...

                                                                 

یک نفر در همین نزدیکی ها

  یکنفر در هـمین نزدیکــی ها چــیزی
به وسعت یک زنــدگی برایت جا گذاشته است
خیالـــت راحت باشد
آرام چشمهایت را ببــند
یکنفر برای همه نگرانـــــی هایت بیــدار است
یکنفر که از همه زیبایی های دنیــا
تـنهـا تـــو را بـــــاور دارد ...